اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

مامانی مهربونم مریضه

سلام.چند روزه که خاله نرگس سرکار میره و مامانی صبح میره .ونون پیش محمد متین و ظهر قبل دوازده و نیم برمیگرده تا امیرحسین از مدرسه ه خونشون.امروز که رفتم برخلاف همیشه امیرحسین درو باز کرد و گفت مامانی خوابه.تب داشت و حالت تهوع و کاملا بی حال.عرق نعنا دادم و گفتم عصر برمیگردیم.عصری با مامان دکتر رفتیم.نوار قلب گرفت و گفت قبلا سکته کردین؟خدا جونم خیلی نگرانم.مامانو بهت سپردم.مواظبش باش.نگهدار قلب مهربونش باش.امین ...
27 آبان 1394

مامانی مهربونم مریضه

سلام.چند روزه که خاله نرگس سرکار میره و مامانی صبح میره .ونون پیش محمد متین و ظهر قبل دوازده و نیم برمیگرده تا امیرحسین از مدرسه ه خونشون.امروز که رفتم برخلاف همیشه امیرحسین درو باز کرد و گفت مامانی خوابه.تب داشت و حالت تهوع و کاملا بی حال.عرق نعنا دادم و گفتم عصر برمیگردیم.عصری با مامان دکتر رفتیم.نوار قلب گرفت و گفت قبلا سکته کردین؟خدا جونم خیلی نگرانم.مامانو بهت سپردم.مواظبش باش.نگهدار قلب مهربونش باش.امین ...
27 آبان 1394

مریض مامان

سلام.امیرحمد ناز مامان.یه هویی حالت بد شد.تب و تهوع.سر راه دانشگاه بودم.رسوندن دکتر میگه مسموم شدی.تو مهد غذاکی دیگه رو خوردی.سب هم تب شدید داشت و روز بعدم خونه مامانی رفتی .فقط یازده بردمت مهد تا عکس محرم بگیری.با شعله زرد.دوست دارم.بابا رو بخش میکنی .صدای.از داداش یاد گرفتی.داداش هم آیت الکرسی رو کامل حفظه
26 آبان 1394

بدون عنوان

اعصاب امیرحسین از دست معلمش خورده.صبح میگه صدای بلد نیستم چاقو رو چنان به میز نهار خوری کوبند که لبه شیشه پرید عصر خونه بابابزرگ مرغ عشق رو با هم کرده یکیشان تا سرحد مرگ زخمی شده بود آخرشب با دایی محمد و خاله فاطی روبرو نمیدی شب اینقدر تو حفظ شعر قرآن حرصم ونو درآوردی که بابا میخواست به مدیرت زنگ بزنه.و با گریه شدید منصرف شد.بیچاره شدیم از دستت.خیلی حساسیت.شاید به قول معلمت مروری و اون میخواد غرورت بشکه.اما از لحاظ درسی عالی هستی.بهت افتخار میکنم باهوشم
18 آبان 1394

انار

سلام.پسرای گلم.دیشب امیرمحمد از چهار عصر خوابید تا صبح.امیرحسین از شش تا صبح.البته یک و نیم نصفه شب و سه و نیم و بالاخره پنج بلند شد تا شعر انار رو حفظ کنه.منم صدامو ضبط کردم و خوابیدم.مامان بدجنس.امیرمحمدم برا اولین بار بیدار شد و جیش رو گفت.و البته صبح تو سیل رفتیم مدرسه.خیلی تماشایی بود و البته دیدنی.رانندگی کردن بسی کیف داد.دوستون دارم.بوووس
11 آبان 1394

تعطیلی امروز

امروز صبح سه تایی سرماخورده بودیم.اولش امیرحسین از سرویسش جا موند و نصفه راه به سرویسش رسیدیم.بعدش امیرمحمد گریان رو رسوند.و بعد خودم رفتم .دانشجوها نیومده بودن و تعطیل بود.آخ جون خیلی خوشحال شدم.برگشتم دنبال امیرمحمد و کلی کار عقب افتاده انجام دادم.خیلی چسبید.دیروز دعوتی هیات از بابابزرگ بود و خیلی خسته شده بودم.عزاداری های همه قبول باشه.
4 آبان 1394

مشق نوشتن ساعت سه نیمه شب

خدا رو شکر امیرحسین رو روال افتاده.معلمش ازش خیلی راضیه.تازه مبصر هست.دیشب که برای مراسم هیات رفته بودیم برای اولین بار از خستگی زیاد مشق ننوشتی اماااااافقط سه نصفه شب بیدار شدی و با هم مشق نوشتیم.عاشقتم بوووس
4 آبان 1394

دعای فرج رو شب تاسوعا کامل خوندی امیرمحمدجانم

سلام.امیرمحمد نازم منو خیلی خیلی زیاد سورپرایز کردی.کتاب علوم داداش رو برداشته بودی و مثلا درس میخوندی که دقیق شدم و دیدم داری دعای فرج رو به طور کامل میخونم وبعد شم توحید و یه کمی از حمد.اینم اولین دیگه ای.البته توحید رو قبلا هم میخوندی.عاشقتم.بوووس
4 آبان 1394
1